میلاد امام رضا(علیه السّلام)



میلاد امام رضا(علیه السّلام)

 

ابوالحسن علی بن موسی (علیهما السّلام) ملقب به «رضا» امام هشتم از ائمه اثنی عشر (علیهم السّلام) و دهمین معصومین از چهارده معصوم (علیهم السّلام) می باشد. سال تولد آن حضرت را 148 و 153 ه.ق و ماه تولد ایشان را بنا بر روایت ذی القعده  گفته اند. مادر آن حضرت (ام ولد) به اغلب احتمالات از مردم شمال آفریقا یا مغرب مراکش بوده است.

کنیه های آن حضرت: ابوالحسن و ابوعلى

لقبها: رضا، صابر، زکى، ولى، فاضل، وفى، صدیق، رضى، سراج الله، نورالهدى، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفو الملک، کافى الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر.

مشهورترین لقب: مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اختصاص این لقب گفته اند: «او از آن روى رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودى پیامبر خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روى که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند.»

 

ملاحظات سیاسی در انتخاب لقب ایشان:

به روایت طبری (وقایع سال 201) مأمون آن حضرت را «الرضی من آل محمد» نامید و شیخ صدوق هم بنابر روایتی دیگر در «عیون اخبار الرضا (2/14)» چنین گفته است. باید متذکر شد که اعیان و مبلغان بنی عباس در اواخر عهد بنی امیه مردم را دعوت می کردند که به «رضا از آل محمد» بیعت کنند، یعنی بی آنکه از کسی نام ببرند می گفتند: چون خلافت بنی امیه درست نیست باید به کسی از خاندان  محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) که مورد رضایت همه باشد بیعت کنند. چون مأمون خود از بنی عباس بود (بنی عباس با حکومت آل علی مخالف بودند) و حضرت علی بن موسی بن جعفر را به ولایتعهدی برگزید. همه از مخالف و موافق به او راضی شدند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب مرسوم و مشهور شد.

 

شخصیت علمی و اخلاقی آن بزرگوار:

شخصیت ملکوتی و مقام شامخ و زهد اخلاق حضرت رضا (علیه السّلام) و اعتقاد شیعیان به او سبب شد که نه تنها در مدینه بلکه در سراسر دنیای اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشوای دین شناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند. بیست و چند سال نداشت که در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) به فتوی می نشست. علمش بسیار و رفتارش پیامبر گونه و حلم و رافت و احسانش شامل خاص و عام می گردید. کسی را با عمل و سخن خود نمی آزرد، تا حرف مخاطب تمام نمی شد سخنش را قطع نمی کرد. هیچ  حاجتمندی را مأیوس باز نمی گرداند. در حضور مهمان به پشتی تکیه نمی داد و پای خود را دراز  نمی کرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان می نشست و غذا می خورد. شبها کم می خوابید  و قرآن بسیار می خواند. شبهای تاریک در مدینه می گشت و مستمندان را کمک می کرد. نظافت را در  هر حال رعایت می کرد و عطر بسیار بکار می برد. عادتاً جامه ارزان و خشن می پوشید ولی در  مجالس و برای ملاقاتها و پذیرائیها لباس فاخر در بر می کرد. غذا را اندک می خورد و سفره اش  رنگین نبود. در هر فرصتی مردم مسلمان را به وظایف خود آگاه می کرد.....

 

علل تحمیلی ولایتعهدی به امام رضا (علیه السّلام):

الف) پس از قتل امین، برادر مأمون، اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنی عباس فرد برجسته ای که مورد قبول و رضایت همگان باشد وجود نداشت. در یمن و کوفه و بصره و بغداد و ایران  عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظاری را که از خلافت بنی عباس داشتند در نیافتند زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعی بودند. از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان علی (علیهم السّلام) بودند و امیدها و آرزوهای خود را به افراد برجسته و متقی این خاندان بسته بودند. فضل و  مأمون ........ با مشاهده اوضاع نابسامان شهرهای مهم و شورش مردم (مانند قیام ابوالسرایا در  کوفه و علوی دیگر در یمن) به این نکته پی برده بودند و می خواستند با انتخاب فرد برجسته و  ممتازی از خاندان علی به ولیعهدی رضایت مردم را به خود جلب کنند و پایه های خلافت مأمون را  مستحکم سازند به همین جهت مأمون در سال 200 ق بنا به گفته طبری رجا بن ابی الضحاک و فرناس  خادم (در بعضی از روایات شیعی یا سر خادم) را به مدینه فرستاد تا علی بن موسی بن جعفر (علیهما السّلام) و  محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا ع) را به خراسان ببرند.

ب) در روایات شیعه آمده است که مأمون به حضرت رضا (علیه السّلام) نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان بروند نه از راه کوفه و قم و دلیل این امر را کثرت شیعیان در کوفه و قم ذکر کرده اند زیرا مأمون می ترسید که شیعیان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. این مؤید آن است که عامل فراخواندن حضرت رضا (علیه السّلام) به خراسان عاملی سیاسی بوده است و مأمون می ترسیده است که کثرت شیعیان در کوفه و قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار بکلی از دست مأمون خارج گردد.

 

حدیث سلسله الذهب:

مشهور است که به هنگام ورود حضرت رضا (علیه السّلام) به نیشاپور طالبان علم و محدثان دور محفه (بارگیر بی قبه، از ادوات سفر برای بار نهادن در آن / فرهنگ دهخدا) آن حضرت که بر استری نهاده بود جمع شدند. و از ایشان خواستند که حدیثی بر آنها املا فرماید. حضرت حدیثی بطور مسلسل از آباء طاهرین خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) و جبرئیل از قول خداوند روایت کرد که «کلمه لا اله الا الله حصنی و من دخل  حصنی امن من عذابی» یعنی کلمه توحید با لا اله الا الله حصار و با روی مستحکم من است و هر که بدرون حصار من رفت از عذاب من در امان مانده. این حدیث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه  اطهار (علیهم السّلام) تا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) به سلسله الذهب معروف شده است. و درباره اینکه چرا آن حضرت  این حدیث را املا فرمود باید گفت که آن نوعی دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است زیرا اساس و  مدخل آن این کلمه است که معتقدان به خود را از هرگونه تشویش و عذابی در امان می دارد و مسلمانان باید با توجه به آن در درون حصار و باروی اسلام از اختلاف کلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر تهاجم خارجی باشند و از دشمنی و مخالفت بر سر مسائل فرعی دوری گزینند.

شرایط پذیرش ولایت عهدی از سوی امام رضا (علیه السّلام) و مذاکرات بعمل آمده:

..... امام رضا (علیه السّلام) پس از نیشاپور به طوس و از آنجا به سرخس و سپس به مرو که اقامتگاه مأمون بود رفت. به روایت عیون اخبار الرضا (2/149) مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد کرد که خود  خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع کرد و در این باب مخاطبات زیاد میان ایشان رد و بدل گردید سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار و لایتعهدی را پذیرفت به این شرط که از امر ونهی و حکم و قضا دور باشد و چیزی را تغییر ندهد، علت مقاومت امام این بود که اوضاع را پیش بینی می کرد و بر او مسلم بود رجال دولت که عادت به لا ابالی گری و درازدستی عهد هارون الرشید کرده اند زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به انجام قوانین الهی نخواهد بود. مأمون پس از آن که آن  حضرت ولایتعهدی را پذیرفت امر کرد تا لباس سیاه که شعار عباسیان بود ترک شود و در باریان و  فرماندهان و سپاهیان و بنی هاشم همه لباس سبز که شعار علویان بود بپوشند. خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینت بخش درهم و دینار نمود و مقرر داشت که در همه بلاداسلام بر منابر خطبه به نام امام خوانده شود و این به روایت طبری روز سه شنبه دوم رمضان سال 201 ق بود.

 هدیه به خواننده گان وصال به مناسبت ولادت امام رضا (ع)

دفن کردن و محل قبر حضرت زهرا سلام الله علیها

دفن کردن و محل قبر حضرت زهرا سلام الله علیها
نویسنده: سید جعفر شهیدى

الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏(1). (البقره:56(

دانشمندان و تذکره‏نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.

ابن سعد نیز در روایت‏هاى خود که از طریق ابن شهاب،عروه،عایشه،زهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد (2(.

بلاذرى نیز در دو روایت‏خود همین را نوشته است (3) بخارى نیز چنین نویسد:

شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود(4(.

کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه‏ترین سندهاى شیعه بشمار مى‏رود،چنین نوشته است:

چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المؤمنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد.سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:

-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است،بر تو درود باد!

خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران بتو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردم،در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت‏سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى!ترا بدست‏خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت‏ بسوى خداست. اکنون امانت ‏به صاحبش رسید،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.

اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى‏نماید،و هیچگاه اندوه دلم نمى‏گشاید (5(.

چشمانم بى‏خواب،و دل از سوز غم کباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.

مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه‏ام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت‏خود را بخدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید،و خونى که خورده است‏بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید (6(.

سلامى که بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه کسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى‏مانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.

اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى‏ماندم و در این مصیبت‏بزرگ،چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مى‏راندم.                                                                                                                             هدیه وصال به خواننده گان محترم

در سوگ بانوی آفتاب

در سوگ بانوی آفتاب


« ألسّلام عَلیک أیتها الحوراء الانسیة »

دیدگان کم سو می شوند ،‌ زبان قاصر و دستها ناتوان ، هرگاه که ذهن اذن دخول به حریم تو را می طلبد .

« أادخل فی هذه الروضة المبارکة باذن الله و باذن رسول الله و باذن امیرالمومنین و باذن أمی فاطمة الزهراء »

چه باید گفت در فاطمیه از بیت الفاطمیه ؛ از قبله ملائک از نقطه عطف وجود ، که هر

آنچه بیرون از اینجاست ، لا وجود .

آری ، در اینجا همه چیز را لسانی است برای شهادت ،‌ شهادت بر آنچه در این خانه دیده اند و شنیده اند . درب چوبی این خانه گواهی می دهد که هر روز صبح قامت رعنای بهانه خلقت سجاده می گشود و به اهل این خانه سلام می داد . مگر خانه دار این بیت که بود ؟

این درب به چشم خود دیده است که هرگاه گل سرسبد خلقت ، دلتنگ بهشت می شد ، او را می دید و می بوئید ، آری او برای “ لما خلقت الافلاک ” بهشت نقد بود . کسی که همه عالم طفیلی وجود اویند ، در برابر او تمام قد می ایستاد و می فرمود : “ فداک ابوک ” دستش را می بوسید و أنت أم ابیها .

او که یتیم و اسیر و مسکین و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل ، بر درب خانه اش گدایی قرص نانی می کردند .

او که اگر نبود ، آن دو نور نیز خلق نمی شدند “ لولاک لمّا خَلقتُ الافلاک و لو لا علی لمّا خَلَقتک و لو لا فاطمه لمّا خَلَقتکما ”

او که در شأنش ، الکوثر نازل شد (انا اعطیناک الکوثر) عطا کردیم به تو خیر کثیر را ؛ خیر کثیری که محل آن کوثر ولایت است و کثرت آن در رحم او به ظهور رسید ، ـ سرّ وحدت در کثرت ـ

او که سرّ سرّ است برای ولایت و نبوت “ اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک ” شجره طیبه است که محبت و ولایت رب الارض زمان خود را با شاخه هایش به کثرت رسانید ؛ درختی که ریشه در بهشت دارد و شاخه هایش تمام زمین را فراگرفته است .

در این بیت سخن از جسم و جسمانیت نیست ، بلکه سخن از مشکاة نوری است که کالبد جسم را برای 18 سال به عاریت گرفت تا محبت را الی الابد بر تمام خلایق در مصداق زمینی تمام کند . سخن از لطافت مطلقه أی است که همه چیز در غایت و ملکوتش در او به ظهور می رسد . سخن از مشکاة است “ مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی الزجاجة  و مجمع انوار ، همان انواری که وقتی ملائک آسمان را از جنس عقل نوری اند ، خلق شدند ، شروع به تسبیح و تقدیس این انوار نمودند و خداوند برای امتحان ملائک ابر تاریکی بر آنها فرستاد که در ظلمت فرو رفتند . ـ که ظلمت فقط در برابر نور معنا می یابد ـ و آنگاه که ملائک دست دعا و زاری به بارگاه الهی بلند کردند و طلب خروج از ظلمت نمودند ، خداوند او را همچون قندیلی خلق کرد و از آسمان عرش آویزان ساخت و از نور او  آسمانهای هفتگانه از ظلمت خارج شد . در آنجا زهرا (سلام الله علیها) مصداق یافت ، به معنای روشن کننده ، که پرسیدند : لِسمّیت زهراء‌ بالزهرا ؟ فرمودند : “ لِأنها زَهر امیر المومنین فی النهار ثلاث مرات بالنور ” بخاطر اینکه در روز سه مرتبه به صورت نور بر امیر مَن فی السماء تجلی کرد . یقیناً نور سفیدش مطلع الفجر و نور زردش نور الله و نور قرمزش مخصوص ثارالله بود . آری طینت او در سیب بود “ السلام علیک یا تفاحة‌الفردوس ” و اوست سیب بهشتی که خداوند بعد از 40 روز عبادت و شب زنده داری پدر بزرگوارش مستقیماً نطفه او را از بهشت بدون هیچ آلودگی با لطافت محض بدنیا آورد .

صدایی آشنا بارها و بارها در خشت خشت این بیت به گوش می رسید : یا قرة عینی ، هر که تو را شاد و مسرور کرد ، مرا شاد کرده و هر کس به تو ظلم کرد ، به من ظلم کرده و هر کس تو را بیازارد من را آزرده و هر کس به تو پیوست ، به من پیوسته ،‌هر کس از تو برید ، از من بریده ، زیرا تو پاره تن منی و روح من هستی . “ لأنک بضعة‌ منه و روحه الذی بین جنبیه ”  من از آن کس راضیم که تو از او راضی باشی و خشمگینم از هر کس که تو از او خشمگینی و دوستم با آنکه با تو دوست است و دشمنم با هر که با تو دشمن است .

پس چه شد آنهمه سفارش و تلنگر ، اینها با میوه دل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چه کردند ؟ بهشت او را چگونه ویران ساختند ؟ آیا از یاد بردند که با چه کسی دشمنی کرده و با خدا درافتاده اند ؟ این بود پاسخ محبتهای پیامبر ؟ کدام دست ضمخت و آلوده آن لطیفه را آزرد ؟ در آن بیت ، در آن مصیبت ، تو که را به یاری طلبیدی ؟ بین آن فشار درب و دیوار غریق فریاد “ یا صاحب الزمان ادرکنی ” تو ، عرش را به لرزه در آورد .

یا ربّ الارض ، چگونه تاب آوردی وقتی گلت را میان 40 گلچین دیدی ؟  تو شاهد تمام دیده ها و شنیده ها در بیت الفاطمه (سلام الله علیها) بودی که چگونه حریم حرمی را شکستند که جبرئیل به هنگام ورود ، اذن دخول به آن بیت را می گرفت و مأمن رفت و آمد ملائک بود .

آری تو در آن روز شاهد بیت فاطمه بودی و امروز منتقم خون فاطمه

اللهم العن صنمی قریش و جبتیها و

هدیه وصال به خواننده گان  محترم                                                                                                                                                                                                                                                   

صلح امام حسن و قیام امام حسین

چرا امام حسن(علیه السّلام) صلح و امام حسین(علیه السّلام) قیام کرد؟

چرا امام حسن(علیه السّلام) صلح و امام حسین(علیه السّلام) قیام کرد؟

 

در اینجا سوالی مطرح است و آن این است که چرا امام حسن(علیه السّلام) صلح کرده ولى امام حسین قیام نمودند؟ اگر صلح، کار درستى بود، چرا امام حسین(علیه السّلام) با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن (علیه السّلام) نجنگید؟

پاسخ این سوال را باید در اوضاع و شرائط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد. ذیلاً به گوشه هایى از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره مى‏کنیم:

 

فریبکاریهاى معاویه‏

معاویه در دوران زمامدارى خود، با نقشه‏ ها و سیاستهاى عوام فریبانه خود، همواره سعى مى‏کرد به حکومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این که افکار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مى‏کرد. گر چه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى‏کرد، مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى‏نمود، پرده‏ ها را نمى‏درید و در دربارش پاره‏اى از مقررات اسلامى مراعات مى‏شد و نمى‏گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درک مى‏کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حکومت مى‏کند، نباید علناً مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین- همان دینى که وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مى‏کرد- تلقى نمایند، بلکه همیشه به اعمال خود رنگ دینى مى‏داد تا با مقامى که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا انجام مى‏داد.

بعلاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه‏ اى داشت و مشکلات را به شیوه‏هاى مخصوصى حل مى‏کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار مى‏داد زیرا در این شرائط افکار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمى‏کرد,بنى امیه برانگیخته نمى‏شد، چون هنوز افکار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى(علیه السّلام) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار مى‏آوردند، تا قیام حق در برابر باطل!شهادت در چنین شرائطى به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمى‏کرد، بلکه افکار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى‏گردید و حقیقت لوث مى‏شد.

جو نامساعد

چنانکه دیدیم، فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى، جهت خویش راپیدا کند، چنین نبود، بلکه جوى بود که هر مصلحى در آن جو مى‏بایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امکانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «غالب» پیروز گرداند. این، مشکل عمده روزگار امام حسن (علیه السّلام) بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیده‏ ها، زمینه مساعدى مى‏خواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردى در آید و شکل یک پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.

قرائن تاریخى نشان مى‏دهند که اگر امام با سپاه سست عنصرى که دور او را گرفته بودند, بر مى‏خاست و میان خود و معاویه شمشیر مى‏نهاد، او را به زودى به عنوان یک شهید قهرمان، نمى‏کشتند، بلکه او را اسیر مى‏کردند! معاویه مى‏خواست ننگى را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به دست معاویه گرفتار مى‏شد و سرانجام به گونه‏اى نامعلوم شهید مى‏گشت، و این، یکى از زیانهاى بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق مى‏شد.

اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى(علیه السّلام) مغلوب مى‏شد، معاویه به سرزمینها و شهرهاى اسلام مى‏تاخت و تا مى‏توانست کشتار میکرد، و بویژه شهرهاى مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادیهایى که در قلمرو حکومت على بن ابى طالب و امام حسن (علیهم السّلام) قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى‏ماند و از حساب مى‏گذشت، این بود آن حفظ خونى که امام از آن یاد مى‏کرد. (1)

لذا امام حسن (علیه السّلام) فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر تغییر جاى داد نه تغییر جهت، مانند کسى که در وسیله ‏اى در حال حرکت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، این نماز گزار با تغییر مرکوب، تغییر وضع و جاى مى‏دهد، نه تغییر جهت (روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون کوچه ‏ها و محله ‏هاى کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و.

امام حسن(علیه السّلام) ، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود، گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح. (2)

تقدیم به خواننده گان وصال

نجوای ابا عبد الله با زمین کربلا

نجوای ابا عبد الله با زمین کربلا

اى زمین کربلا اینجا بود ماءواى من
کربلا بر روى تو عرش خدا بنهاده پا
کربلا اینجا دگر وادى جانبازان بود
کربلا وادى طور مصطفى اینجا بود
کربلا این سرزمین گلزار زهرا مى شود
از براى کشتن من شمر دون بى حیا
این سر نورانى بالاى نى منزل کند
هرکه چون آرام دل با نغمه هاى جان گداز

    مى شود اى کربلا اینجا فزون غم هاى من
    تا ببوسد خلق عالم خاک زیر پاى من
   
قاب قوسین عون و جعفر،اکبر او ادناى من
    غرق خون اینجا بیند خواهرم سیماى من
   
در کنار یکدیگر پرپر شود گلهاى من
    میزند با چکمه بر سینه سیناى من
   
مى چکد از نوک نى خون جگر از ناى من
    مى شود مدهوش اگر نوشد مى از میناى من

هدیه به خواننده گان وصال