اولین جلسه بدون هادی۲۸/۹/۸۱

شبی که شام غریبان بود. 

 

شبی که ساربان نداشت و کاروان بدون ساربان محزون و غمگین بسوی هدفی می رفت . 

 

آن شب بچّه های کلاس قرآن دور خودشان می چرخیدند بدون اینکه متوجه باشند چکار میکند. 

 

آن شب ُ شب قربت بچّه ها بود. گویا آنها را ازخانه ها بیرون کرده بودند و آواره از این کوچه به اون  

 

کوچه می رفتند. هرچه به ساربان گفتیم کاروان بدون شما به مقصد نمیرسد توجّه ایی نکرد و 

 

همچنان به راهش ادامه داد. خدایا کاروان را چه می شود ُ برای کاروان چه پیش آمده بود که      

 

اینگونه پروانه وار دور خودشان می چر خیدند.  

 

 شب شبی عجیبی بود سکوت داشت امّا در پس این سکوت معنا بزرگی نهفته بود. 

 

خدایا بچّه ها را چه می شودُ چرا اینقدر بی تابی می کنندُ چرا حال و جان ندارند ُ چرا سکوتشان  

 

را نمیشکنند ُ چرا سر به گریبانند. 

 

آن شب کاروان همه سیه پوش بودند و در عزای یارشان سوگوار . یاد صحرای کربلا افتادم که  

 

کاروان حضرت زینب را در شهرها با تاریانه و غل زنجیر دور می داندو به اهلبیت عصمت وطهارت  

 

دشنام می دادند.

دعای عرفه امام حسین (ع)

در وقت غنا و ثروت فقیر و محتاج به تو هستم تا چه رسد به هنگام فقر و بینوائی . 

 

 

ای خدای من ! در حال دانایی باز نادانم چه رسد به وقت نادانی .